جدول جو
جدول جو

معنی نیزه انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

نیزه انداختن
رمي الرّمح
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به عربی
نیزه انداختن
Spear
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نیزه انداختن
lancer
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نیزه انداختن
भोंकना
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به هندی
نیزه انداختن
lanciare
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نیزه انداختن
lanzar
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نیزه انداختن
rzucać
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به لهستانی
نیزه انداختن
метать
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به روسی
نیزه انداختن
кидати
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نیزه انداختن
werpen
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به هلندی
نیزه انداختن
werfen
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به آلمانی
نیزه انداختن
بھونکنا
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به اردو
نیزه انداختن
ছুড়ে ফেলা
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به بنگالی
نیزه انداختن
ขว้าง
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به تایلندی
نیزه انداختن
melempar
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نیزه انداختن
לזרוק
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به عبری
نیزه انداختن
槍を投げる
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
نیزه انداختن
lançar
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نیزه انداختن
kutupa
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نیزه انداختن
창을 던지다
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به کره ای
نیزه انداختن
mızrak atmak
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نیزه انداختن
投掷
تصویری از نیزه انداختن
تصویر نیزه انداختن
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غُصْ صَ / صِ اَ دَ)
ظاهر شدن نمره در جعبه ای که متصل به زنگ اخبار است و نمودار اطاق یا میزی است که از آنجا پیشخدمت را احضار کرده اند، در کنتور آب و برق و تلفن، چرخیدن صفحه ای که نمره هائی بر آن ثبت است و تعیین کردن مقدار آب یا برق مصرف شده یا تعداد دفعاتی که با تلفن مکالمه شده است
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ تَ)
نظر انداختن. نظر کردن. عنایت و التفات کردن:
مکن چو شمع به یک خانه نور خود را صرف
چو آفتاب به هر روزنی نگاه انداز.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ بَ تَ)
بادکش کردن با کوزه های دهان فراخ کوچک. بادکش با کوزه های خرد کردن، و بیشتر این عمل با زنان که خون از ایشان بسیار رود، کنند و کوزه به کمرشان اندازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پینه کردن. وصله کردن. درپی زدن
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
بیضه افکندن. (آنندراج). رجوع به بیضه افکندن و مجموعۀ مترادفات ص 91 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
خیمه افکندن. خیمه فرود آوردن. (مجموعۀ مترادفات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پینه انداختن
تصویر پینه انداختن
پینه کردنوصله کردندر پی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزل انداختن
تصویر نزل انداختن
((~. اَ تَ))
سفره گستردن برای مهمان
فرهنگ فارسی معین